ماریانوشماریانوش، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

ماریانوش شیطون و بلا

روزی که به دنیا اومدی

1390/5/5 9:32
439 بازدید
اشتراک گذاری

  دخترم .ماریانوش عزیزم . تو یک روز زودتر از زمانی که تعیین شده بود پا به این دنیا گذاشتی

همه ی خانواده هیجان زده و مشتاق بودند تا تورو ببینند

تااینکه بالاخره ساعت 1 بامداد روز سه شنبه تو بیمارستان لاله به دنیا اومدی.

در هنگام تولدت من به هوش بودم و اولین نفری بودم که بغلت کردم.درست تو همین لحظه پدرت پشت در اتاق عمل اشک شادی میریخت و نگران و مشتاق اومدنت بود

پدرت اولین نفری بود که وقتی از اتاق عمل رفتی بیرون اومد به دیدنت و بهت خوش آمد گفت.به خاطر ورود تو به همه ی کارکنان بیمارستان شیرینی میداد .

تو خیلی ناز و سفید و خوشگل بودی

3/300 وزنت بود قدت هم 49 سانتی متر بود

بااومدن تو به این دنیا  خانوادمون سه نفره شد و گرمی و مهر خاصی وارد خونمون شد.

تو معجزه ی خدا هستی.

(از طرف مامان الهه)

 

 

  دخترم ، ماریانوش عزیزم ، روزی که پا به این دنیا گذاشتی خیلی هیجان داشتم و زمانی که برای اولین بار جلوی در اتاق عمل دیدمت ، چشمات باز باز بود و گریه نمی کردی و خیره شده بودی به من .

احساس کردم خدا یه هدیه بزرگ برای من و مامانت فرستاده چون اون شب بارون شدیدی از آسمون می بارید .  (از طرف بابا امیر)

 

                                                            

 

 

                         

 

 

  عزیز دلم.قربونت بشم ...
از لحظه ای که چشم به دنیا گشودی چشم دل من رو هم روشن کردی و قدم توی دل من گذاشتی
دوست دارم همیشه      (از طرف مامانی   "مامان منیژه")

 

 

 

 

  ماریانوش با بارون اومد ....    (از طرف عمو علیرضا    "علیرضا جاوید")

 

 

 

 

  ماریانوش خانم، کوچولوی ناز نازی ، امیدوارم همیشه خندان باشی و دنیا بهت لبخند بزنه  (از طرف بابای ماهان  "حسن عزیزی")
 
 
 

 

 

 

  اولین دفعه ای که می خواستم ببینمت خیلی هیجان زده بودم. وقتی تورو دیدم انقدر خوشگل بودی که باورم نمی شد و حس میکردم دارم خواب میبینم.
خیلی..خیلی..خیلی..دوست دارم!
   (از طرف دایی ایمان)

 

 

ماریانوش عزیزم وجود پر برکت تو تنها هدیه گرانبهایی است که خداوند ما را لایق دانسته و بما عطا فرموده.به خاطره این هدیه ی گرانمایه خداوند را شاکر و سپاسگزاریم.

(از طرف مامان جون ناهید)

 

 

 

 ماریانوش خوشگل من خنده های شیرین تو به لحظات شیرین زندگی من لذت بیشتری داده. (از طرف عمه پری ناز)

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

علیرضا جاوید
12 اردیبهشت 90 11:07
ماریانوش با بارون اومد ....
امیر اقدم
12 اردیبهشت 90 15:22
دخترم ، ماریانوش عزیزم ، روزی که پا به این دنیا گذاشتی خیلی هیجان داشتم و زمانی که برای اولین بار جلوی در اتاق عمل دیدمت ، چشمات باز باز بود و گریه نمی کردی و خیره شده بودی به من . احساس کردم خدا یه هدیه بزرگ برای من و مامانت فرستاده چون اون شب بارون شدیدی از آسمون می بارید .
مامان ماهان
14 اردیبهشت 90 0:25
خدا حفظش کنه
حسن عزیزی
15 اردیبهشت 90 10:24
ماریانوش خانم، کوچولوی ناز نازی ، همیشه خندان باشی و دنیا بهت لبخند بزند
دایی ایمان
15 اردیبهشت 90 16:23
اولین دفعه ای که می خواستم ببینمت خیلی هیجان زده بودم.وقتی تورو دیدم انقدر خوشگل بودی که باورم نمی شد و حس میکردم دارم خواب میبینم. خیلی..خیلی..خیلی..دوست دارم!
مامان سميرا
19 اردیبهشت 90 10:38
اميدوارم كه خدا حافظش باشه و بزرگ شدنشو ببينيد و لذت ببريد
(مامانی "مامان منیژه")
23 اردیبهشت 90 15:29
در میان دیدگان مست تو جلوه ای از راز هستی می دوید از نگاه شیطنت آمیز تو دل ز شادی در برم یکجا طپید