ماریانوشماریانوش، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

ماریانوش شیطون و بلا

رفته بودیم کیش

سه شنبه شب حرکت کردیم به سمت کیش از همون اول که پامونو گذاشتیم تو فرودگاه شیطنتات شروع شد تا زمانی که برگردیم . دکترت گفته بود موقع بلند شدن هواپیما باید در حال مکیدن شیشه شیرت باشی خلاصه منم شیرتو آماده کردم هواپیما که حرکتش توی باند شروع شد دادم بهت اما اینقدر تند خوردی که تا خواست بلند شه شیرت تموم شد دیگه منو بابا هول شده بودیم تند تند فلاکسو بیار و شیر درست کن و تو ام طاقت نداشتی کلی پیچ خوردیم تا شیرتو دادیم بهت .همچین که شیرت تموم شد دیدیم قرمز شدی و خراب کاری کردی ...وای حالا تو اونجا باید چیکار میکردم دستشویی هواپیما آب نداشت دستمال نبود سطل نداشت از همه بدتر جایی واسه عوض کردنت نبود ....این مهماندارای بیچاره اسیر تو شده بودن .......
22 شهريور 1390

الهی مامان تورو بی حال نبینه

 دخترکم  .الان تقریبا یک هفته بود که سخت مریض شده بودی . اینقدر که هر چی دستت میاد و میبری توی دهنت  یه میکروب وارد روده هات شده بود و بیرون روی شدید داشتی .بی اشتها شده بودی و 4 روز تب شدید داشتی .من و بابایی نصف جون شدیم تو این یک هفته  اما هرچی که بود خداروشکر الان رو به بهبود هستی و من هم امروز بعد از یک هفته اومدم سر کار.   خدایا هیچ بچه ای رو هیچ وقت مریض نکن که مامانا طاقتشو ندارن . الهی امین   نوه ی گلم خیلی خوشحالم که خوب شدی.امیدوارم همیشه خندون باشی و شیطونی کنی. عید فطرم بهت تبریک میگم ایشالله 120سال زنده باشی (منم باشم هه هه هه..) (از طرف مامانی) ...
19 شهريور 1390

باز باران

ماریانوش عزیزم  .امروز یاد روزی افتادم که  وجود نازنینت به این دنیا اومد. بارون امروز منو یاد اون خاطره ی شیرین میندازه .وای که چه روزایی بود ...چقدر انتظار کشیدیم ... با به دنیا اومدن تو 3روز مداوم بارون میومد .تو با خودت برکت و به این دنیا آوردی درست مثل امروز .حتما امروزم یه فرشته کوچولویی مثل تو به این دنیا پا گذاشته که باز رحمت خدا جاری شده .... فرشته ی پاک و معصوم دوست دارم....
7 شهريور 1390

شیرین کاری ها

دخترکم الان 3روزه که هم چاردست و پا راه افتادی هم اینکه میتونی با اون دستای ناز و کوچولوت کناره های میز و مبل و بگیری و خودتو بلند کنی . اولین بار که چار دست و پا راه افتادی 4روز پیش بود  من و بابا اینقد ذوق کردیم وقتی حالتتو دیدم که انگار جالب ترین و لذت بخش ترین اتفاق عمرمون و داریم میبینیم.باورمون نمیشد یعنی تو همون نی نی کوچولویی هستی که حتی برای شیر خوردن چونت توان نداشت 2 یا 3مک بیشتر بزنه و زود خسته میشدی همون فسقلی ای هستی که جز گریه کردن و شیر خوردن توان هیچ کار دیگه ای و نداشتی... ...  ؟ انگار داریم دونه دونه به آرزوهامون میرسیم .بلند شدن امروزت آرزوی دیروز ما بود .خدایا ما رو به همه آرزوهامون واسه دخترمون ...
18 مرداد 1390

عکس های مسافرت شمال

          ♥   به به به.چقد با مزه شدی... ....    (از طرف دایی ایمان )       ♥ خیلی ناز شدی عزیزم!! دیگه شیک میکنی میری لب دریا به کسی هم مهل نمیدی !!! (از طرف پریزاد) ♥ عزيزم چه مايو قشنگي ميبوسمت (خاله آتنا) ...
18 مرداد 1390

فرشته ی 10 ماهه ی مامان

عروسک نازم  الان 10ماهه که تو رو در تمام لحظات زندگیم حس می کنم .10ماهه که شبا موقع خواب با بوی نفس گرم تو میخوابم . هر وقت تو بغلم آروم میگیری به چهره ی معصومت ذل میزنم به چشمات به ابروهات به لبات ...  بوسه میزنم به گونه هات و با خودم فکر میکنم که واقعا این وجود نازنین مال منه ؟مال خود خود من ؟ هنوز گاهی باورم نمیشه ... وقتی که با دیدن غریبه ها رو بر میگردونی و خودتو به من میچسبونی خوش حال میشم چون حس میکنم شونه هام  برات امنه و دلت تو آغوشم آروم میگیره .دوست دارم تو این لحظه ها تو رو بچسبونم به قلبم و اینقدر فشارت بدم که صدای قلبامون بازم مثل قبل با هم یکی بشه مثل زمانی که قلبامون با هم میزد تو وجود من .یادته ....
18 مرداد 1390